جدول جو
جدول جو

معنی جان فشان - جستجوی لغت در جدول جو

جان فشان
کسی که جان خود را در راه کس دیگر فدا کند، فداکار
تصویری از جان فشان
تصویر جان فشان
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جان فشانی
تصویر جان فشانی
فداکاری در راه کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان فشاندن
تصویر جان فشاندن
جان خود را فدا کردن جان در راه کسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان فشاندن
تصویر جان فشاندن
جان فشانی کردن، جان دادن، مردن، جان افشاندن
جان دادن، جان خود را در راه کسی فدا کردن، فداکاری کردن برای کسی، برای مثال گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد / جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم (سعدی۲ - ۵۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان فشاندن
تصویر جان فشاندن
((فَ یا فِ دَ))
جان خود را فدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانفشان
تصویر جانفشان
کسی که جان را فدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان بخشان
تصویر جان بخشان
(پسرانه)
جان بخش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
قاتل، کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانفشانی
تصویر جانفشانی
عمل جان فشاندن فدا کردن جان، زحمت سخت کوشش بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون فشان
تصویر خون فشان
خون چکان، کنایه از گریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
هلاک کننده، کشنده، برای مثال اوست در بزم ورزم یافته نام / جان ده و جان ستان به تیغ و به جام (نظامی۴ - ۵۴۸)، کنایه از فرشته ای که جان آدمی زادگان را می گیرد، عزرائیل، برای مثال اندر عجبم ز جان ستان کز چو تویی / جان بستد و از جمال تو شرم نداشت (رودکی - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جانفشانی
تصویر جانفشانی
((فَ یا فِ))
جان فدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
((س))
جان ستاننده، قاتل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان افشانی
تصویر جان افشانی
جان فشانی، برای مثال سعدیا هرکه ندارد سر جان افشانی / مرد آن نیست که در حلقۀ عشاق آید (سعدی۲ - ۴۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان کنان
تصویر جان کنان
در حال جان کندن، در حال احتضار، کنایه از کسی که در حال تحمل کردن سختی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان فزا
تصویر جان فزا
آب حیات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جان فزا
تصویر جان فزا
آنچه باعث نشاط شود، آنچه به انسان روح و روان و نشاط بدهد
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، جان افزا، چشمۀ خضر، شربت خضر، عین الحیات، ماالحیاة، آب خضر، چشمۀ حیات، شربت حیوان، چشمۀ حیوان، آب حیات، چشمۀ الیاس، چشمۀ نوش، آب بقا، نوشاب، آب حیوان، چشمۀ زندگیبرای مثال جهان دار یزدان گوای من است / که دیدار تو جان فزای من است (فردوسی۲ - ۲/۷۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان فزا
تصویر جان فزا
((ی))
افزاینده جان، آن چه که موجب نشاط روان شود، آب حیات، آب زندگانی
فرهنگ فارسی معین